معنی مجرب و کارآزموده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
کارآزموده. [زْ / زِ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مجرب. کاردیده. تجربه دیده. صاحب تجربه. کارآزمود. کارآزمای:
برفتند کارآزموده سوار
پس پشت ایرانیان چل هزار.
فردوسی.
یکی انجمن ساخت [افراسیاب] از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان.
فردوسی.
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار.
فردوسی.
تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان).
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کارآزموده بود سالخورد.
سعدی (بوستان).
مجرب
مجرب. [م ُ ج َرْ رَ] (ع ص) مرد آزموده. (منتهی الارب). آزموده و مرد آزموده. (آنندراج). مرد کارآزموده. مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته. کرده کار. کار افتاده. کاردیده. کار آزموده. ورزیده با آزمون. تجربه کار. پر تجربه.با تجربه. استوار خرد و به تجربه. پخته. جهاندیده. سرد و گرم چشیده. مدرب. حنیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل.
منوچهری.
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
منوچهری.
اکنون نگاه باید کرد در کفایت این عبدالغفار دبیر بخرد مجرب در نگاهداشت مصالح این امیرزاده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133).
ما را به فتح مژده همی داد
آن راستگو خروس مجرب.
مسعودسعد.
تا چون راهی دراز ببریدم در بلاد اهواز رسیدم. مسکنی دیدم مرتب و ساکنانی یافتم مهذب و مجرب. (مقامات حمیدی).
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هر حال از نامجرب.
کمال الدین اسماعیل.
- نامجرب، نا آزموده. بی تجربه:
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هرحال از نامجرب.
کمال الدین اسماعیل.
- امثال:
من جرب المجرب حلت به الندامه.
نظیر آزموده را آزمودن خطاست. (امثال و حکم ص 1740):
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه.
سنائی (از امثال و حکم).
هر چند آزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه.
حافظ (از امثال و حکم).
|| زیرک و قابل. || آزموده و تجربه شده. هر چیز آزموده شده. (ناظم الاطباء). آزموده شده، این دوا مجرب است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر درنده. (آنندراج).
مجرب. [م ُ رِ] (ع ص) صاحب شتران گرگین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی هوشیار
مجرب، کاردیده، تجربه دیده
مترادف و متضاد زبان فارسی
واژه پیشنهادی
فرهنگ واژههای فارسی سره
کارآزموده
کلمات بیگانه به فارسی
کارآزموده
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
کاردیده، تجربهدیده،
معادل ابجد
535